از شکنجه کم نگفته اند.کم نخوانده اید. کم نشنیده اید. یا حتی کم ندیده اید.نوع وابزار شکنجه بسیار است.اما پشت همه ی آنچه اتفاق می افتد به عنوان شکنجه اندیشه ای هم وجود دارد. آیا اطلاعات و روابط و نوع جرم زندانیان سیاسی مطرح است یا اینکه حذف او از صفحه ی گیتی؟ این نوع اخیر را توجه کنیم
تیرگان
مشخصا می خواهیم در باره ی شکنجه حرف بزنیم در ایران اسلامی دوره ی سی ساله.
شما عادل آباد بودید.زندان شیراز.سالهای نخست دستگیری ها و اعدامها را از نزدیک شاهد بودید. البته از اینجا و آنجا هم خبر داشتید.طبیعی است که یک بستگی خبری واطلاعاتی بین زندانیان سیاسی کشور باشد.آنطور که کم وبیش میدانیم یک مجموعه شکنجه در بدو ورود به زندان اعمال می شود. چه مورد اعتراف گبریها و چه مواردی که منجر به شکستن وخرد شدن زندانی می شود.این خود یک رشته است. انگار که یک زندگی تازه رقم می خورد.یا عکس العمل به شیوه زندگی جوان. حساس. پرتلاظم.جستجوگر.خواهان بهبود وضیعت جامعه و سر آخر بگوئیم یک شخص آرمانی که خود نوع ویژه ای به اصطلاح از حیات را تجربه می کند.تا به آنجا که خود را مخفی می کند.نام عوض می کند ودر یک پیوند و فشردگی با افراد هم قران وهم طراز خود در جامعه کار میکند.وقتی به زندان می آید یا او را می آورند طبیعی است از جهتی که دیگر اندیش است باید از دیگران خبر بدهد که به او مربوط هستند و هم اینکه خود او باید از اطلاعات تخلیه بشود.
بیائیم قدم اول ببینیم با او چطور برخورد می کنند ؟
او که پیشاپیش اطلاعاتی گرفته است از شکنجه های د.وره ی حکومت قبلی .دوره ی قبل از پنجاه و هفت. تفاوتها کدام است. با انواع تازه ای آشنا می شود. فراموش نکنیم که این نظاام ایدلوژیک است برای هر حرکتی ماخذ و دلیل و انگیزه دارد.چنان که حاکم شرع باید حکم بدهد تا تعداد ضربه های شلاق فی المثل معین باشد یا گاه هم نامحدود حکم می دهند.
-در آغاز امر هر کسی دستگیر می شد.از سال شصت به بعد روشن بود وبدیهی که او به سوی مرگ می رود .بازجویی که می شد .شکنجه هم می شد.او را تکه پاره می کردند.مثل این که اصرار داشته باشند. این بدن را تکه پاره بکنند.آش ولاش بکنند.شاید باور آنها این بود که اطلاعات یا دیگر اندیشی به اصطلاح.با معتقدات سیاسی از نوع متفاوت با انچه خود داعیه آن را داشتند. در مغز و زیر زبان نیست. بلکه در جای جای سلول ومنافذ بدن جا سازی شده است.بدن پاره پاره بشود. دیگر ازخاصیت معارضه به هر صورتی افتاده است.
-آیا این یک باور غریزی واعتقادی بود یا سیاسی؟
-نمی دانم. اما به قول یک اندیشه گر سیاسی ااین روند شکستی را در پی داشت که حاصل جنگی نبود بین دو نیروی متخاصم. البته در باور آنها اساسا نابودی شخص سیاسی منظور بود.پس به هر صورتی عمل می کردند که او را از بین ببرند.گله گله می بردند وتیرباران می کردند. در نشریه ها و صدا وسیما هم اعلام می شد.
شاید پشت این عمل یک باور مذهبی است؟
--.باید دید..یک مطلب را بگویم.جزمرگ هر مکاافات دیگری از لذایذ دستگیری بود.کسانی بخصوص اگر زندان می گرفتند. مثل ابد یا پانزده سال شیرینی پخش می کردند.بین زندانیان هم بند.این را هم بگوئیم می گفتنذ یک رای هم این است یکی از صاحب نظران در امر مقابله با دیگرانذیش ها گفته بود :پیران را بکشید جوانان را دیوانه کنید.
-پس جکومت معنا ی شکنجه را قلع و قمع می داند؟ در جنگی نابرابر قصد نابودی را دارد؟
-بله.در طی سال های شصت و شصت ویک سازمان ها و تشکیلات ها در بیرون بر چیده می شوند.پاره ای عقب می کشند به غرب کشور.کردستان. پاره ای می روند خارج.می ماند نیروها یی که داخل زندان هنوز مرگ آنها را صدا نزده یا در انتظار بسر می برند به جهاتی معطل مانده ا ند. زندان دست زندانی است .تا آن زمان که سازمانها بیرون کار می کنند.زمینه فراهم است.
تشکیلات داخل زندان هم لو می رود. سال شصت و یک. شکسته ومتلاشی می شود.طبیعی است که باز حکم نابودی در باره ی افراد استخوان دارو سر شناس تا آن زمان از مرگ رسته اجرا می شود.زندان گرچه جمع با هم هستند.اما به واقع هر کس در سلول انفرادی خود جا می گیرد.هر چند عده ای نفس الامر در سلول انفرادی حبس می شوند.جایی از قضا سگدونی نام دارد.خودتان در نظر بیاورید.چه جور جایی باید باشد این جا؟ خوب .گویا اعدامهای بی قرار و قاعده آن دوره به گوش آیت الله منتظری می رسد هنوز در مصدر کار است. نفوذی دارد و رسمیتی.پس نماینده می فرستدو تاکید می کند.در تعدیل نوع برخورد و بر داشت از زندانی سیاسی که به هر حال صاحب عقیده است و جرمی دیگر ندارد.به همین جهت می بینیم که مسله ی توبه مطرح می شود. تشکیلات خود زندانیان از بین رفته بود.هر یک جزیره ی منفرد و در لاک خود فرو رفته بار تنها یی را می کشید.در گور خود زندگی را دنبال می کرد.چون قدغن بود با دیگری حرف بزنی. رابطه داشته باشی.قدم بزنی و هر حرکتی که تو را به دیگری مربوط بکند جرم بود.حتی مستراح رفتن تو گزارش می شد.وقتی حرف توبه در میان آمد. چون دور شدن از مرگ بود و نزدیک شدن به خلاصی از زندان.(این طور وعده داده بودند) چون قصد این بود که زندانی سیاسی جوانی کرده.به راه خطا رفته. ارشاد بشود.قابل می شود.دوباره خودش را به زعم آنها پیدا می کند.برای همین است که بازار توابین گرم می شود. نه تنها از طریقه ی سابق خود بر می گردند. بلکه به طریقه ی اسلامی از هیچ کاری رو گردان نیستند.یک تواب دست بالا باید یک حزب الله می شد.اما طوری نظام زندان اعمال می کرد که تواب رفیق هم بند خود را پیش می آمد شلاق می زد.می فروخت. شکنجه می کرد. حتی پاره ایی موارد به دار می زد.عرصه را تنگ می کرد برکسی که هنوز به راه خودش بود.یا دیگر به خیر و شر کسی کار نداشت وحبسی خودش را می کشید.یا به نوعی در گور خود هر دم به ساعت فرو می رفت زندانی می دانست.یقین داشت با این حساب زنده بیرون نخواهد رفت. جهنمی ساخته شده بود..
--پس یک جامعه انسانی کوچک درست شده بود.یک پروتوتیپ که می توانست نشانی از جامعه بیرون باشد.
--بی شک! محتوای این چهار دیواری زندان خود شکنجه زا بود.روابطی که برقرار بود سلامت نداشت. عذاب الیم بود.
--همین نیست که در قزل حصار حاج داود رحمانی تابوت درست کرد و دختران وپسران زندانی را حتی عده ای را آنطور که شنیده ایم تا نه ماه در شرایط گور قرار داد.اگر می ترکیدند از نیاز به دستشویی مقرر نیود که بیش از یکی دو بار در خواست کنند. در بیست و جهار ساعت. در مرام ومکتب فکری آنها.آیا غریزه زندگی آدم را می خواستند بکشند همینطور است که به جا این رسیده ایم که این دوره عذاب بود.؟ همان اخبار دهشتناکی که از جهنم آخرت گوش ومغز آنها را از بچگی پر کرده است.حکومت آخرت نشان و جهنم تبار همین است.آیا وعده بهشت را به کسی میدهند که دوزخ دیگری باشد نکند به این جا برسیم که واقعه ی هولناک کشتار دسته جمعی سال شصت و هفت زندانیان سیاسی در زندان های سراسر ایران از همین سال های مرگبار نخست سر چشمه گرفته بود؟ یک نیت شر خطی رسم کرده بود در جهت نابودی هر آن کس که متفاوت از ایشان فکر می کرد؟
--بله.عاقبت کار آقای منتظری را می دانیم.تواب یک شخص اهریمنی از کار در آمد.آنقدر چکه چکه زهر مرگ را توی دهان یک زندانی می ریختند که دجار جنون می شد.تبدیل به یک شکنجه گر تمام و کمال می شد. حتی در همین حد هم نمی ماند.می رفت بیرون سر به خانواده اش بزند.قوم وخویش. مادر. خواهر.برادر.همه باید روزی احصائیه بشود.بر می گشت زندان گزارش می داد.عطسه می کردی گزارش می شد.یعنی قلم وکاعذ دست آن ها بود و وقت وبی وقت می نوشتند. آزادی هر کس بسته به این بود که از او موجودی بسازند نه این طرفی نه آن طرفی.
--یعنی چه؟
--یعنی تا به یک زندگی گیاهی تن بدهد. یا این که به آن هاملحق بشود و علیه سابقه ی خود اقدام کند.آن هم در نوک حمله. در دستگیریها.اعدامها.گشت ها.بازجویبی ها شرکت داشته باشد. عضو فعال و همکار قسم خورده ی آنها باشد.یک آدم به کل دیگر که نه حزب الله است و نه مبارز و نه عادی.
--یعنی سیری داشت این شخص تا به اینجا می رسید؟
--البته! باید اول حزب الله دو آتشه شد.یعنی طرف خود را گذاشت طرف دیگر را گرفت. فرائض مذهبی را باید اجرا می کردی. تمسک به فرائض مذهبی همگانی بود.احدی خودش نبود.همین است که نباید آنها باوربه این می داشتند که شخض زندانی به واقع تبدیل شده است به یک فرد مسلمان. چون لابد می دیدند. که چه آتشی می سوزاند برای ویرانی دوست و رفیق و کس وکار خود آیا این نوعی شکنجه نیست که خاصه ی زندان های این دوره است؟ و شاید نوع ذهنیت و نگاه حکومتی برای اداره امور کشور؟ واقعه شصت و هفت مگر چه بود. نابودی کل زندانیان سیاسی کشور.از هر نوع و عقیده.خواه محکومیت آن ها تمام شده باشد یا رو به اتمام. آن هم در سکوت و بی خبری .حتی خود زندانیان هم بی خبر بودند.یعنی مفهوم این عمل را شما چه می گوئید ؟ آیا شکنجه در عمق معنای خود برای یک حکومت صورتی از جنایت به حساب می آید و دیگر هیچ؟ به واقع دیگر بررسی شکنجه یا جنایت مورد نظر نیست. بلکه پی گیر بشویم. ببینیم. این واقعات از کجا نشات می گیرد.از چه منظری.چه ذهنیتی.چه افق نظری.از کجا می آیند آن ها. کجا را می ببیند آن ها؟ آیا وقت آن نرسیده ما برای فهم آن ها .جای آن ها بایستیم و ببنبم چرا و چگونه به یک چشم انداز هولناک می توان دل بست؟
این متن تنظیم شده ی گفتگویی است با یکی از زندانیان سیاسی دوره ی سی ساله حکومت ؟
تیرگان
۱۳۸۸ مهر ۵, یکشنبه
اشتراک در:
پستها (Atom)