۱۳۸۸ آبان ۴, دوشنبه

کیستم؟

وداع می کردم
با علف
با روشنایی
انجا که مرا آوردند
آنجا که
برگه ای بودم
زیر زبانم
تا
سلول های سرخ
شاید
بیرون بتراود
آنجا
همه چیز
خاکستری ست؟
نه
سیاه
سیاه است
سخت و سرد
چنگک
و تنگ نفسی
چاک بدن فواره ی خون
کپسولی بی اکسیژن
فاصله ای نیست
بین ماندن و رفتن
برقع زدگان رژه می روند
و ما
بالی شکسته
شمایلی از مزار
مجموعه ی به دار آویخته گان
بی زمانیم
کیستم؟
برگی ازیک درخت
پرنده ای کوچک در قفس
صبح را
در انتظار
می مانم.

احمد ثابت

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر